ای عاشق همه بهانه از توست !!
برچسبها:
سلام من بعد از تقریبا یه سال برگشتم امید وارم فراموشم نکرده باشین
خاطره سوم من سلام به دوستان گال من گلی خودم خصوصا یکی که خودش میدونه کیه من یه جایی از زندگیم موندم اونم اینه که چرا چیز های حال به هم زن میان منو بیدا میکنن دیروز یه جک خوندم واین اتفاق یادم افتاد خانواده ما یکم بزرگه وداییم اولین فسیل واین خانمی که با هاش خاطره دارم دومین فسیل قوم ما هستن خلاصه یه بیز زنی هست اعصاب خورد کن حالا میگم بیر زن ولی خیلی بیر نیست حالا من بیچاره از هفت روز هفته حداقل 6 روز رو با این خانوم سر سفره مینشستم که وقتی که سفره باز میشد منو صدا میکرد ومن بیشش مینشستمو غذا شو میکشیدم واب این جور جیزا رو بهش میدادام خودش میتونست همه کار بکنه ولی نوکر مفت گیر اورده بود ایشون سر غذا خوردن موقع میل کردن سوب با یه شور خیلی بلند وملچو ملوچ غذارو میزد تو رگ واخرشم بایه اروغ با صداییه بلند غذاش تموم میشد من راسش از این چیزا اصلا خوشم نمیاد حتی حالم به هم میخوره وچون که اون اون مدلی غذا میخورد من نمیتونستم چیزه درست وحسابی بخورم وشبیه چوب کبریت شده بودم مامیم میگفت زشته چیزی نگو ولی اخرش یه روز که تنها بودیم کلی با زحمت سر صحبتو باهاش باز کردمو گفتم یکی هست که از صدای ملچو ملوچ شما که با صدایه بلند در میاری سر سفره ناراحت میشه اون اول قبول نکرد وبعدش هم با کلی زحمت قبول کرد که صدا در مییاره موقع خوردن ولی کاش چیزی بهش نمیگفتمو اونم جواب نمیداد میگه اره میدونم که صدادر میارم ولی برادر شوهره خدا بیامرزم میگفت تو هر وقت این طوری صدا در مییاری اشتهایه ادم باز میشه البته برادر شوهری که میگه قبل از این که من به دنیا بیام مرده بود من دیگه هنگ کرده بودم نمی دونستم چی بگم الانم که هنوزه وقتی منو میبینه میکاره سر سفره ویا جایه دیگه کنار خودش من از بس که برای نشنیدن بعضی صدا ها هدفون گذاشتم گوشم اون تو گوشم جا کرده وهر کسی که هدفنو اختراع کرده هفته ی چند بار به روحش فش تحویل میشه از طرفه شخصه معلوم
سلام اینم خاطره دومهمن یه روز جمعه با خانودم رفته بودیم خونه باغ که تو یه روستا بود خونه خیلی با حلیه وسط باغ یه خونست حالا یه چند دقیقه قبل از این که بر گردیم من سلیقم گرفت گفتم یه جارو بکشمو خونرو جمو جور کنم که بریم داشتم تموم میشدم که بشت کجا کفشی رو که لوله جارو رو گرفتم یه چیز بزرگ ومحکم رفت تو لوله جارو جارو دیگه نمیکشید منم فک کردم عروسکه یا ... همین که لوله جارو رو گرفتم طرف خودم یه موش خونه گی ازش بیرون اومد واس یه چند ثانیه چشم درچشم هم شدیم که با برت کردن لوله از طرف من تموم شد خخخخخخ حالا یه خاطره حال به هم زن از ساندویج دارم که بمونه واس بعد از ساندویچم موش در نیومد فکر ب نکنید ولی بازم حال به م زنه شاید کسی جرئت نکنه دیگه سانویچ جگ بخوره من برم بخوابم دیر شد شما هم نظر بده همین طوری نخند میره تو دلت
سلام من از قبل چند تا از خاطرات خودمو اینجا مینوشتم ولی یه چند وقت نبودمو بعدش هم نوشتم امروز نمیدونم چی شد که یه خاطره از چند سال بیش یادم افتاد من الان 21ساله هستم ونمیدونم کسی میدونه یانه من متاهلم اینجا م یه رسمی داره که دختر بسر که ازدواج کردن اول خانواده بسر خانواده دخترو دعوت میکنه واس شام وبراشون کادو میگیره بعدهم خوانواده دختر اونارو دعوت میکنه اون هم در نامزدی حالا خلاصه راسش من کمی از سنم بیشتر نشون میدم ولی اون شبی که شام دعوت بودیم خونه نامزدم من چند روزی موندم و فردای اون روز که من خودمو زده بودم به بچه مثبت باز وخیلی خانوم یه طرف نشسته بودم مادر شوهر اومد بیشم نشست وکمی حرف زد واخرش هم او سوالی که باعث شد که درون من بمب بترکرو برسید بهم میگه تو وقتی که شاه از ایران رفتو یادته اصلا نمیدونم چی شد که برسید ولی الانم که یادم مییاد میممیرم از خنده ولی چون اون روز خیلی بچه مثبت تشیف داشتم خودمو به زور گرفتمو فقط تونستم بگم ن حالا انگار که چیزی نشده خیلی راحتو اروم میگه اره راس میگی فک کنم کوچیک بودی یادت نمیاد :)
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره ی من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن اموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
مادر جدید
گویند مرا چو زاد مادر
روی کاناپه لمیدن آموخت
شبها بر ماهواره تا صبح
بنشست و کلیپ دیدن آموخت
بر چهره سبوس و ماست مالید
تا شیوه ی خوشگلیدن آموخت
بنمود تتو دو ابروی خویش
تا رسم کمان کشیدن آموخت
هر ماه برفت نزد جراح
آیین چروک چیدن آموخت
دستم بگرفت و برد بازار
همواره طلا خریدن آموخت
با قوم خودش همیشه پیوند
از قوم شوهر بریدن آموخت
آسوده نشست و با اس ام اس
جکهای خفن چتیدن آموخت
چون سوخت غذای ما شب و روز
از پیک مدد رسیدن آموخت
پای تلفن دو ساعت و نیم
گل گفتن و گل شنیدن آموخت
بابام چو آمد از سر کار
بیماری و قد خمیدن آموخت !!